ارومیه را هرچقدر که بکوبند و بسازند، فلکه ها را از ذهن ما پاک کنند، درختان را قطع کنند، باز نمادهایی در دل ما زنده است، رستوران حاتم، کتاب فروشی انزلی، هتل برادران، همین آقا خسرو، یزدان، چهارراه برق، تا همین بستی طوفان شهرچای و شیرینی ونوس، دلم هوای همین چند سال پیش را کرده است، وقتی شهر را دور میزدم و هر رهگذری آشنا بود، وقتی پارک جنگلی و صندلی های سیب و انگورش کلاس داشت، وقتی دل مردم دریا بود، وقتی که باید ساعت ها برای تاکسی صبر میکردیم و امروز باید ساعت ها در ترافیک صبر کنیم، یادمان نرود ارومیه دلبستگی هایی دارد، که در هر گذر از شهر یادمان میافتد.
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت